مرا به کعبه چه حاجت!
طواف می کنم "مادری" را که
برای لمس دستانش هم وضو باید گرفت ...
AjoojoMajooj هرچی دلت بخواد اینجاهست
| ||
|
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته،به ارامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است [ چهار شنبه 7 اسفند 1392
] [ 1:12 ] [ Mobi Goli ]
یه نکته مهم:شمامیتونید ازاتفاقات روزمره تون یه داستان کوتاه وازخاطراتتون یه داستان بلندبسازید تنهاکاری که باید بکنید اینکه اتفاقات و خاطراتتونو در ذهن خودتون تعریف کنید و درحین تعریف دربرگه ای یادداشت کنید بعدش به اوناآب وتاب بدید،برای این کارم میتونیداز اصطلاحات ادبی مختلفی استفاده کنید.
خب امیدوارم که به دردتون بخوره خلاصه وارنوشتم که زیاد وقتتونو نگیرم.باتشکر
[ چهار شنبه 15 خرداد 1392
] [ 23:37 ] [ Mobi Goli ] [ شنبه 21 ارديبهشت 1392
] [ 13:25 ] [ Mobi Goli ] [ شنبه 21 ارديبهشت 1392
] [ 13:17 ] [ Mobi Goli ] [ شنبه 21 ارديبهشت 1392
] [ 13:6 ] [ Mobi Goli ] مرا به کعبه چه حاجت!
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian Skin ] |